هزار همهمه
از ورای با تو بودن
هزاران هزار آتشکده از نبودن تو
خاموشند
آه ای ملودی آخر من
ای نفس های گرم
بخاری که از دهان میطراوی
و عطر نرگس
همه را فراموش میکنم
و عشق را به یاد میاورم
چه در بهار
چه پاییز
عشق را باید کشت
کشت نه کِشت
عشق را باید در باغ دل
در معوای پنجره
و در غوته های باد
کاشت
و آن را درو خواهیم کرد
آن زمان که ...
آن زمان که...
لعنت به نخوت که زمانش
و بهانه اش
سنگینتر و مانا تر از عشق است
عشق را به امید فصل درو میکاشتم
و منتظر باران میماندم
نماز باران و دعا
باران
باران
باران
خدا بر من باران نازل کرد
عشق جوانه زد
رشد کرد
به ساقه رسید
اما
سرمای سنگین دروغ
نخوت و خیانت
از ریشه خشکاندش
زمین هایم بایر است از عشق
و کلاغ سیاه مرگ
بالای مترسگ
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر